مناظره کتاب ورایانه
کتاب از پس گردش روزگار
کسادی درآمد به بازار آن
نبودی دگرکس خریدار آن
به دست محبت نمی کرد پاک
ز رخسار آن هیچکس گرد وخاک
گسسته چو می گشت زهوار آن
نمی رفت شیرازه درکار آن
فقط بود گنجینه های کتاب
دکور، بهر یک مشت عالی جناب
نه دستی که گیرد به دامان کس
نه پا ،تا رود پیش فریاد رس
یکی اهل دل جسته نجوا کند
گره را زراه نفس واکند
بگوید که من بوده ام همسفر
به دوران تاریخ نوع بشر
منش پرچم عزت افراختم
بر اوج سپهرش روان ساختم
گرش علم و صنعتگری یا فن است
وگر باتمدن بود، از من است
کنون گشته انسان حق ناشناس
به چیزی که من دادمش ناسپاس
به روی من او دیدگان بسته است
همی پیش رایانه بنشسته است
اگر در برون یا که در خانه است
شب و روز در فکر رایانه است
ازاین شکوه ها بودانسان خموش
ولی داشت رایانه صد گونه گوش
زبان را چو برق جهان باز کرد
به پاسخگری گفتن آغاز کرد:
که ای آزمون دیده و با هنر
از این پس تو با من شوی همسفر
جهان عرصه برق و رایانه است
نه ماندن درون قفس خانه است
چو کس با زمان ناهماهنگ ماند
کمیتش به داو جهان لنگ ماند
تو گر حمل کردی علوم بشر
کنون روی دوش منی در سفر
مرا سرعت برق آسا بود
بیا,روی چشم منت پا بود
گلایه نه زیباست از چون تویی
منت می برم هرکجا می روی
چو دید آدمیزاده این اتحاد
بخندید رندانه وگفت شاد
مرا باده اکنون به پیمانه است
که ام نغمه در گوش رایانه است